نمایش تکنفره «مستطیل» به نویسندگی و طراحی و کارگردانی صحرا رمضانیان؛ اجرایی است که میان هذیان تئاتری و روانکاوی، در قالبی بصری و مینیمالیستی، در نوسان است. این اثر که زمان آن از ۳۷ دقیقه فراتر نمیرود، تصویر قهرمان در حافظه فرهنگی را به چالش میکشد؛ با احضار شخصیت دنکیشوت، نه در بستر تاریخیاش، بلکه در قالبی نمادین و امروزی که مفاهیم نجات و رهایی را در جهان پساحقیقت بازتعریف میکند.
در «مستطیل» دنکیشوت نه آن سلحشور آسیابستیز، بلکه فردی زخمخورده و سرگردان است که در جلسات انرژیدرمانی، غرق در شعارهای توسعه فردی و معنویت بازاری، حضور دارد. مربی معنوی- که بهصورت فیزیکی غایب اما بهمثابه صدایی درونی حاضر است- بازتابی از گفتمان رایج عصر ماست: وعدههای رهایی روح، که در عمل تنها بر انزوای روانی میافزایند. قهرمان، با نوعی همذاتپنداری درونی، خود را به این گفتار میسپارد؛ تلاشی نومیدانه برای چنگ زدن به تصویری قهرمانانه در زمانه فریب و فروپاشی.
نمایش بر فیزیک بازیگر استوار است؛ میان تکرار، هذیان کلامی و حرکتهایی گاه بیهدف، که به جای روایت، بیشتر افشاگریاند. چهره بازیگر بیحالت است؛ گویی این بیتفاوتی چهره، تجسم گسست درون و بیرون باشد. در اینجا بدن، ابزار بازنمایی نیست؛ بلکه ابزاری است برای عریانی روان. بدنی که بین فروپاشی و تشویش، مدام در رفتوآمد است؛ همراه با جملاتی پارهپاره به زبان فارسی که بیشتر نالهاند تا کلام – پژواکی از گسست درونی که از زمینه روانیاش جداشدنی نیست.
با وجود عناصر ساده صحنه، نمایش فضایی چندلایه و پیچیده میسازد: پارچهای سفید که در ابتدا همچون پردهای برای نمایش عمل میکند، به تدریج بدل میشود به سطحی برای سایههای درهمشکسته و در پایان، بازتابی از فقدانی نامکشوف. نور و موسیقی نه فقط همراه، بلکه شریک فعال اجرا هستند. آنها فضای روانی فروپاشی را میسازند. زبان فارسی- برای مخاطب نامفهوم – همانند نیایشی آیینی و بیقرار شنیده میشود؛ فریادی در خلأ، یا ضجهای برای بینامی.
در «مستطیل» با قهرمان سنتی مواجه نیستیم، بلکه با شخصیتی فروپاشیده روبروییم که مخاطب را گاه دوست و گاه دشمن میبیند. در لحظاتی مکرر، این دنکیشوت معاصر با لحنی سرزنشگر به مخاطب خطاب میکند، گویی آنان را شاهد مستقیم سقوط خویش میداند. این بازی دوسویه اجرا و دریافت، آگاهیای تند و صریح از نقش متناقض تماشاگر میآفریند: تماشاگری که گاه برای توهم کف میزند، و گاه در برابر فروپاشی، تنها سکوت میکند.
نمایش در اوج تمام نمیشود و اساسا نقطه اوجی در نمایش وجود ندارد. دنکیشوت نوین نه شکست میخورد و نه میجنگد؛ او خواستار حذف خود است. اوج نمایش از جنس وجودی نوعی درهمریختگی معنا که اسطوره قهرمان را واژگون میکند و تئاتر را نه صحنهای برای نمایش هویت، که مجالی برای مواجهه بیواسطه با خویشتن تعریف میکند.
مستطیل، اثری است جسور در طرح پرسشهایی عمیق، با زبانی فشرده و فرمی چالشی. اجرایی است که اسطوره را از درون میتراشد و به تئاتر بهمثابه هنری برای برهنگی روان و حقیقتبخشی دردناک مینگرد. مونودرامی که قهرمانش هم قربانی است و هم عامل و صحنهاش آیینهای است برای حقیقتی که تماشاگر نمیتواند از آن بگریزد.
روزنامه اعتماد
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
منبع: تیوال